پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

pesaram

عشقی فراتر از زمان

من چرا آمده‌ام روی زمین

در یکی روز عجیب، مثل هر روزِ دگر، خسته و کوفته از کار، شدم منزل خویش. منزلم بی‌غوغا، همسر و فرزندان، چند روزی استمسافرهستند، توی یک شهر غریب. فرصتی عالی بود، بهرِ یک شکوۀ تاریخی پر درد از او ..... پس به فریاد بلند، حرف خود گفتم من: با شما هستم من! خالق هستیِ این عالم و آن بالاها .......! من چرا آمده‌ام روی زمین؟ شده‌ام بازیچه؟ که شما حوصله‌تان سر نرود؟ بتوانید خدایی بکنید؟ و شما ساخته‌اید این عالم، با همه وسعت و ابعاد خودش، تا به ما بنمائید، قدرت و هبیت و نیروی عظیم خودتان؟؟؟ هیبتا، ما همگی ترسیدیم! به خداوندیتان، تنمان می‌لرزد ....! چون شنیدیم ز هر گوشه کنار، که شما دوزخِ سختی دارید..... ...
28 خرداد 1390

مادر

عاقبت يك روز سرد ماه دي كودك من پا در اين دنيا نهاد آن زمان بر من خداي مهربان نام شورانگيز مادر را نهاد*   " alt="پسرم" />     * اقتباس از ماری پنجه طلا , ...
28 خرداد 1390

دوستت دارم

      مهربانم ای خوب یاد قلبت باشد یک نفر هست که دنیایش را همه ی هستی و رویایش را, به شکوفایی احساس تو پیوند زده و دلش می خواهد, لحظه ها را با تو , به خدا بسپارد   اقتباس از نسیم گلی ...
28 خرداد 1390

عینک

90/2/15 عصری رفتیم طبقه پایین منزل پدر شوهر جان.اتفاقا پدر و مصطفی عینک زده بودند .شازده کوچولوم تا این دو را دید مرتب چشماشو مالید که به منم عینک بدین بزارم چشمم در حال تفهیم آنها بود که عمو رضا آمد و پرژه عظیم سوئیچ و ماشین بازی آغاز شد .   شام برات کوکو سبزی و میگو همراه ماست دارچینی گذاشتم وقتی غذاتو خوردی گفتی:ب ه به خستگی این 2سال از تنم بیرون آمد . بعد شام بابا مرتضی روی راحتی دراز کشید و دیدم که بدو بدو رفتی براش بالش آوردی و با گفتن علی.بالش را گذاشتی زیر سرش ...
28 خرداد 1390

گیر دادن

90/1/29 پدر شوهر جان با خانمش از قم برگشتن .ما هم چون 2روز زیارتشون نکردیم رفتیم خدمتشان.اولین کار آقازاده ام این بود که به پدر گیر داد که چرا لباسات به دستگیره در آویزون هست؟پدر هم سریع رفت لباسهاش را جابجا کرد.گیر بعدی به مادر شوهر بود .که چرا جورابات ویلان هست؟؟؟؟؟؟ خلاصه سوهان گرفتیم و به خانه برگشتیم. پارسا تقریبا همه کلمات را با زبان خودش میگه : آقا.قمقمه.آبه.دد/نه/کله=>کلید/باز/ در/اه اه /کجا/گوجه/مه=>نون فرفره را هم با علامت فوت کردن ودستش را چرخاندن نشان میده. وقتی میگم برو قائم بشو میره زیر میز
28 خرداد 1390

دندان اسیاب

90/1/16 1ساعتی هست که متوجه شدم دندان آسیاب سمت چپ پایین پارسا گلی در آمده.موضوع را به پدر گرامیش گفتم .ایشون فرمودن که 3روز هست متوجه این موضوع شدن اما به خیالشون غذا در دهان بچه هست ...
28 خرداد 1390

پله پایین آمدن

89/12/18 صبح رفتیم منزل پدر شوهر جان گرچه تشریف نداشتن و برای عمل کاتاراکت به بیمارستان مراجعه کردن. اما ما با آقازاده رفتیم آشپزخانه که دیدم پارسا دراز کشید روی زمین و عقب عقب میاد که از پله بره پایین.خیلی برام جالب بود کارش.و موفق هم شد بدون هیچ مشکلی پایین برود. راستی براش ژله شیرعسلی درست کردم که خلیلی ازش استقبال کرد.   89/12/20 رسما پادشاه ما از تخت بالا و پایین میرود.چراغ های سبز.قرمز آبی را میشناسد. در ضمن دستش را به دور پام حلقه میکند و منو به جایی که هدفش باشه میکشه. ...
28 خرداد 1390

یاداوری

89/12/21 طبق معمول عصری من و گل پسر رفتیم پایین منزل مادر شوهر .مادر به پارسا کمی سیب داد آقازاده هم میل کردن.اما تا پدرش ازسرکار برگشت.رفت کنار در اتاق که به حیاط خلوت باز میشد و اصرار میکرد که در را براش باز کنند.خلاصه اینکه تازه مادر یادش آمد که از آنجا واسش موز آورد. و دوباره رفت و برای شازده کوچولو موز آورد.و کلی هم ذوقش را کرد. راستی آقا یاد گرفته پیچ در  بخاری را باز کند. 89/12/22 امروز هم برف بارید و اینکه دیدم غذا پارسا نمیخوره دو تا نمکدان بهش دادم یکی 2تا سوراخ داشت که گفتم این نمک است و یکی 3تا که گفتم فلفل هست .تا سفیده تخم مرغ را دادم گفتم نمک بزن دیدم با اونی که 2سوراخ داره داره مثلا نمک میزنه. پارسا کلاهش را...
28 خرداد 1390

استفاده از آغوشی برای اولین بار

89/12/16 شام خانه خاله سعیده دعوت بودیم .اما از عصر خودمون را آنجا جا کردیم به محض رسیدن البته بعد از اینکه شکلات مخصوص بلژیک را میل کردم رفتیم ملک.دیدم که خیلی دستم درد گرفته و سعیده هم خسته شد از بغل کردن .آغوشلی را وصل کرده و مغرور خان را داخل آن گذاردم هرچند از کت و کول افتادم اما مزه داشت. شام خورشت سبزی بود که توش زعفران و دارچین علاوه بر شنبلیله داغ استفاده شده بود بینهایت خوشمزه بود خانم دکتر مرسسسسسسسسی ...
28 خرداد 1390

ورم پلک

89/11/16 شب پارسا با چشمانی پف کرده که چه عرض کنم ورم کرده بیدار شد.زنگ زدم به سعیده گفت اگه ضد الرژی داری بهش بده .منم یک شربت بهش دادم .اما تا صبح درست نخوابیدم نمیدونم علت چیه؟ صبح زنگ زدم مامان بهش ماجرا را گفتم .مامان هم گفت شاید نمک بهش زیاد دادی  بهش آب زیاد بده در ضمن زنگ بزن عمو احمد از اون بپرس.منم این کارو کردم که عمو گفت بهش خیار بدم با عرق نعناع تا شب خوب میشه خیار مدر هست باعث میشه ادرارش زیاد بشه و از ورم کاسته بشه . ساعت 7عصر پارسا خوب شد.
28 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به pesaram می باشد